گاهشمار
500 قبل از میلاد مسیح، سیسرو اولین بار اصطلاح هوشیاری را به کار برد.
1688، لاک معنای مدرن آن را معرفی کرد.
از دههی 1960 به بعد با رویکرد اعصاب شناختی به موضوع پرداخته شد.
1991، دنت، هوشیاری را توضیح داد.
1994، پینکر، غریزهی زبانی را مطرح کرد.
هوشیار بودن به معنی آگاه، متوجه و بیدار بودن است.
گمانهزنیهای تاریخی. با این که یونانیان باستان مطالب بسیاری دربارهی موضوعات مختلف روانشناسی نگاشتهاند، "اما هوشیاری" در میان این موضوعات جایی نداشته است. در واقع، رنه دکارت (1640) با اعلام "من فکر میکنم، پس هستم" و جان لاک (1690) بودند که عقیده داشتند هوشیاری برای فکر و هویت فردی ضروری است. تا مدتها دو واژهی "هوشیار" (1) و "وجدان"(2) که ریشهی لغوی مشابهی دارند، به هم ربط داده میشدند. معنی این دو کلمه تا قرن هفدهم میلادی که "هوشیار" به ایدههای هویت شخصی و "وجدان" به مسائل قضاوت اخلاقی اطلاق میشد، از هم جدا نبود.
در ابتدای بنیانگذاری روانشناسی علمی در آلمان، روانشناسان "ذهن" و "هوشیاری" را به جای هم به کار میبردند و از روشهای دروننگری برای بررسی آن استفاده میکردند. رفتارگراها سعی کردند تا هوشیاری را از موضوعهای قابل توجه در پژوهشهای علمی کنار بگذارند. حتی روانشناسان شناختی به چیزهایی نظیر درک زبانی علاقهمند بودند و در میان موضوعات مختلف، حافظه توجه کمی را به خود معطوف کرده بود. اما در طول 20 سال گذشته، هوشیاری دوباره به عنوان یک موضوع جدی ظاهر شده است.
ما، اکثر اوقات، نسبت به خود، بدن، احساسات و تفکراتمان آگاهیم. هوشیار بودن یعنی درک کردن یا توجه داشتن با درجهای از فکر یا قدرت مشاهده. هوشیار بودن یعنی آگاه، متوجه و بیدار بودن.
هر موجودی را که بتواند نسبت به محیط اطرافش واکنش نشان بدهد، میتوان هوشیار تلقی کرد؛ یعنی بیدار، مراقب، خودآگاه (3) و خودهوشیار است. برخی مفسران بین "آگاهی در دسترس" (4)که فکر کردن دربارهی تفکر و درک ادراکات است و "آگاهی پدیداری" (5)که داشتن ایدهها یا تصوراتی از کیفیت چیزهاست، تمایز قائل شدهاند. آن چه در ذهن یا مغز رخ میدهد و از دسترس ما خارج است، رویدادهای ناخودآگاه نامیده میشوند، اما هوشیاری نه به زبان بستگی دارد و نه به معنی خودآگاهی است. ما میتوانیم خودآگاهی خود را برای مثال، هنگامی که عمیقاً به یک قطعه موسیقی گوش میدهیم از دست بدهیم، اما هوشیاری با از حال رفتن به لحاظ جسمی، متفاوت است.
هوشیاری پدیدهای است که از طریق آن وجود عینی و واقعی جهان شناخته میشود.راجر پنروز، 1989
احتمالاً برای ما بسیار آسانتر است که بگوییم افراد در خواب، زمانی که بیمار هستند یا دارو مصرف میکنند، ناهوشیار میشوند، ولی منظور ما از ناهوشیار فردی است که "مُرده" یا "فاقد هرگونه هوشیاری" است. بسیاری از دانشمندانی که در مورد کارکرد مغز تحقیق میکنند، علاقهمندند که جایگاه "هوشیاری" را در مغز آن دسته از افرادی که دچار آسیبهای مغزی جدی شدهاند، اما هوشیاری عمومی خود را از دست ندادهاند، بیابند. آسیبهای مغزی قطعاً به از دست رفتن برخی جنبههای هوشیاری منجر میشود، اما باعث از دسترفتن خود هوشیاری نمیشوند، چرا که بررسی روانشناختی ـ عصبی هوشیاری در مطابق با این که چرا تجربه را در وهلهی اولِ هوشیاری داریم، کار آسانی است.
هوشیار بودن. هوشیاری ویژگیهای مختلفی دارد. شخصی است؛ به امتحان کردن چیزها با حسهای مختلف مربوط است (لامسه، چشایی، شنوایی، بینایی)؛ به جای نحوهی فکر کردن، با نتایج فکر کردن مرتبط است؛ و دائماً در حالتی از روندگی یا تغییر قرار دارد. صحبت ما دربارهی "جریان (روند) هوشیاری" است. میتوانیم دربارهی تجربهای هوشیار باشیم یا هوشیار باشیم که قبلا چنین تجربهای را داشتهایم.
هوشیاری همان شیوهی تجزیه و تحلیل ما از دنیای بیرون از طریق اشیا و فعالیتهاست.جی. برونسکی، 1970
روانشناسان علاقهی ویژهای به بررسی افراد آسیب دیدهی مغزی دارند؛ افرادی که به وضوح نسبت به همهی پدیدههای اطراف خود هوشیار هستند، اما خاطرات مربوط به یک تجربهی بخصوص و مشابه آن را در گذشته به یاد نمیآورند. بسیاری از روانشناسان عقیده دارند که هوشیاری از فعالیت مغز سرچشمه میگیرد. برخی نیز یک گزارش پزشکی را پیشنهاد میدهند، زیرا آسیبهای مغزی و مادهی شیمیایی مغز بر هوشیاری تأثیر میگذارند.
علم جدید به دنبال چیست؟ علم جدیدِ "هوشیاری" تلاش میکند توضیح دهد که تجربهی ذهنی چگونه از فعالیت عصبی نشأت میگیرد. ممکن است محققان با نگاه کردن به سیر حرکت خون در مغز بتوانند نتیجه بگیرند که فرد در مورد چه چیزی فکر میکند. علاوه بر این، آنها به وسیلهی دارو یا تحریک الکتریکی مناطق بخصوصی در مغز، و نیز جراحی، میتوانند موجب شوند که بوها، صداها و تصویرها کاملاً از واقعیت، قابل تشخیص باشند. این دانشمندان تلاش میکنند دریابند که چگونه دادهها از طریق حواس پردازش میشوند و چرا برخی اطلاعات در دسترس و برخی دیگر پنهان هستند. برخی از دانشمندان عقیده دارند که شناسایی روابط بسیار نزدیک و دقیق اعصاب هوشیاری کاری کاملاً امکانپذیر و حتی نسبتاً آسان است. با این حال، آن چه را آنها دشوار مییابند، ارتباط دادن فعالیت مغزی به تجارب فرد است.
عملکردها. روانشناسان دربارهی هوشیاری دیدگاههای مختلفی دارند. پیروان فلسفهی ارسطو چنین استدلال کردهاند که هوشیاری به گونهی مؤثری از یک حالت مغزی گفته میشود. رفتارگراهای افراطی تصور میکردند که هوشیاری پدیدهی ثانویهای است (که دارای اهمیت اولیه نیست) و ترجیح دادند که آن را نادیده بگیرند.
روانشناسان، اما عمدتاً از منظر پردازش اطلاعات به هوشیاری میاندیشند. ما به اطلاعات توجه و آن را پردازش میکنیم و در شناسایی و پردازش تمام اطلاعات در محیط خود بسیار کارآمد هستیم. آگاه بودن از چگونگی انجام این کار توسط ما، به ویژه با اطلاعات جدید، دشوار یا پیچیده، در واقع، همان هوشیاری است. ممکن است ما از این موضوع آگاه باشیم یا تصور کنیم که افراد دیگر نسبت به یک رویداد از تجارب آگاهانهی بسیار متفاوتی نسبت به تجربهی ما از همان رویداد برخوردارند. مشکلی که به مکتب کارکردگرایانه (6)مربوط میشود این است که با تعاریف آنها میتوان این طور استدلال کرد که ماشینها هم هوشیار هستند.
روانشناسانِ تکاملی کارکردگرا هستند. آنها توسعهی قشر مغزی را تابعی میبینند که به برنامهریزی و توسعهی زبانی و اجتماعی کمک میکند. یکی از معیارهای رفتاری جالب هوشیاری، شناخت خود است: یعنی توانایی تشخیص خود در آینه. بنابراین هوشیاری پاسخی است به فشار انتخابی(7) که در یک حیوان اجتماعی هوشمند تکامل مییابد. هوشیاری برای نشان دادن، ذخیره و روشن کردن ادراکات عمل میکند تا موقعیتهای جدید و مبهم را درک و تصمیمات بهتری را اتخاذ کند. هوشیاری ابزاری برای بقای گونههایی از مرتبهی بالاتر است که به آنها اجازه میدهد تصمیمات و واکنشهای متفکرانه و برنامهریزی شدهای بگیرند.
مفهوم نیمه هوشیار. روانشناسان به مدتی طولانی، نه چندان به هوشیاری، بلکه به متضاد آن یعنی ضمیر ناهوشیار علاقهمند بودند و برخی از آنان بین ضمیر نیمههوشیار و ناهوشیار تمایز قائل میشدند. ایدهها، خواستهها و آرزوهای نیمههوشیار میتوانند بدون دشواری چندانی به سطح هوشیاری بیایند. در واقع هدف درمان این است که چیزها را از ضمیر ناهوشیار ناشناخته و تاریک به ضمیر نیمههوشیار و پس از آن به ضمیر هوشیار بیاورد. خودآگاهی در واقع بخش عمدهی درمان است: یعنی، آگاه یا هوشیار بودن از این که فرد چرا به این شیوهی بخصوص رفتار میکند. تحلیلگران اعتقاد دارند که میتوانند از طریق تجزیه و تحلیل رویاها، لغزشهای زبانی و تداعی آزاد (8)به بیماران کمک کنند تا به یک نگاه اجمالی از ضمیر ناهوشیار دست یابند.
ناهوشیاری هوشیارانه (هیپنوتیزم). افراد هیپنوتیزم شده تا چه حد آگاه و هوشیارند؟ افرادی که بهطور کامل هیپنوتیزم میشوند، به وضوح وارد حالت متفاوتی میشوند: آرامشی عمیق و تلقینپذیری آشکار. میدانیم که برخی از افراد در برابر هیپنوتیزم تا حد نسبتاً زیادی مستعد و برخی نیز بسیار مقاوم هستند. افرادی که هیپنوتیزم میشوند، تلقینپذیر و تحریکپذیرند. اثر هیپنوتیزم هنگامی که هیپنوتیزمکننده تلاش میکند تا فراموشی فراهیپنوتیزمی را بهوجود آورد (فرد چیزی دربارهی هیپنوتیزم به یاد نمیآورد)، همراه با تلقینپذیری فراهیپنوتیزمی، به اوج میرسد، و فرد پس از هیپنوتیزم، بهطور خاص، از دستورالعملهایی که تحت هیپنوتیزم به او داده شده، پیروی میکنند.
اسکن مغزی که توسط برخی بهعنوان شکلی از کسب و کار نمایشی کمارزش در نظر گرفته شده، قطعاً سبب افزایش درک ما از این پدیده شده است. مطالعات اخیر نشان میدهند که هیپنوتیزم در واقع یک حالت تغییریافته از هوشیاری است، زیرا مناطقی از مغز که میدانیم در هوشیاری نقش دارند، همگی به وسیلهی فرآیند هیپنوتیزم تحتتأثیر قرار میگیرند. در فراموشی هیپنوتیزمی فرد میتواند تحت تعلیم قرار گیرد تا چیزی را (که اغلب بسیار مهم است) فراموش کند، که بعداً فقط میتواند تحت شرایط بسیار بخصوص به یاد آورده شود. بیحسی هیپنوتیزمی به ویژه توجه پزشکان و دندانپزشکان را با هدف کاهش درد به خود جلب کرده است.
با این حال، برخی ناظران توضیحات نسبتاً پیشافتادهای را برای موفقیت آشکار هیپنوتیزم ارائه دادهاند. برای مثال، ایدهی دستیابی افراد به تجربهی درد بهعنوان احساس گرما یا بیحسی ممکن است به مثابه یک استراتژی مقابله با درد بسیار مؤثر تصور شود. متناوباً، به سادگی میتوان افراد را تشویق کرد تا به برخی تجربهها توجه کمتر و به برخی توجه بیشتری داشته باشند. نظریهی گسیختگی جدید پیشنهاد میکند که ما کنترل اصلی افکارمان را به هیپنوتیزم واگذار کنیم. نظریهی بیحالتی هیپنوتیزم بیان میکند که هیپنوتیزم چیزی بیشتر از عمل، تصور و تصویب نقش نیست و نمیتوان آن را یک حالت تغییریافته از هوشیاری تلقی کرد. افراد هیپنوتیزم شدهی تلقینپذیر، به جای فرورفتن در حالتی خلسه مانند، به سادگی هر آن چه را از آنها انتظار میرود، انجام میدهند که این امر موجب رضایت هیپنوتیزمکننده میشود.
پینوشت:
(1)conscious
(2)conscience
(3) self-aware "خودآگاهی میتواند به عنوان آگاهی یا دانشی که هر فرد از خود دارد، تصور شود. خودآگاهی به فرد کمک میکند تا درک بهتری از خود و نقاط ضعف و قوت خود داشته باشد. بنا به گفتهی روانشناسان، خودآگاهی مفهومی است که از بدو تولد انسان شروع میشود و همزمان با بلوغ او رشد میکند. خودآگاهی میتواند برای فرد بسیار مفید باشد. خودهوشیاری نیز به نوعی خودآگاهی اشاره دارد. تفاوت اصلی بین خودآگاهی و خودهوشیاری این است که خودآگاهی برای فرد مفید است، اما خودهوشیاری میتواند مضر باشد. خودهوشیاری تقریباً شبیه این است که فرد مراقب تمام حرکتها و رفتارهای خودش است. ما نیز گاهی میتوانیم خودهوشیار باشیم، مثلا هنگامی که در مقابل جمعیت بسیار بزرگی سخنرانی میکنیم یا هنگامی که احساس کنیم کسی به ما نگاه میکند. در چنین وضعیتی ما همانند معمول رفتار نمیکنیم،؛ بلکه برعکس نسبت به هر حرکت خود محتاطیم و تلاش میکنیم که در کارهای خود بسیار دقت کنیم. به طور خلاصه میتوان گفت که خودآگاهی فرد را به دانشی از خود میرساند، اما خودهوشیاری باعث میشود که مدام فکر و ذهن فرد مشغول خود باشد." برگرفته از http://www.differencebetween.com/difference-between-self-awareness-and-vs-self-consciousness/ (مترجم).
access consciousness(4)
(5)Phenomental consciousness
(6)functionalists. کارکردگرایی یکی از نظریه های عمده در علوم اجتمایی است که از اواخر دههی 1930 تا اوایل دههی 1960 در علم سیطرهی بلامنازعی داشت. مهمترین مفهوم این نظریه واژهی کارکرد است که به معنی نتیجه و اثری است که انطباق یا سازگاری یک ساختار معین یا اجزای آن را با شرایط لازم محیط فراهم میکند(ویراستار).
(7) هر موجود زندهای برای این که تناسبی بهینه داشته باشد، یعنی زنده بماند و بتواند تولیدمثل کند، مجبور است با چالشها و موانع مختلفی سازگار شود. به چالشهایی که ارگانیسم را مجبور میکنند تا برای بقا و تولیدمثل موفق، دست به فعالیتهای انطباقی بزنند، "فشارهای انتخابی" میگوییم. موجوداتی که برخلاف فشارهای انتخابی عمل میکنند، احتمال بقا و تولیدمثل موفق خود را ناخواسته کاهش میدهند (مترجم).
(8) تداعى آزاد تفکّرى است که از هرگونه قيد خارجى آزاد است و هيچ کنترلى از طرف فرد بر آن اعمال نمىشود و تقريباً تحتتأثير حالات درونى اوست. در اين نوع تفکّر، معانى و مفاهيم به صورت مختلف در ذهن با هم ترکيب مىشوند و فرد از کنترل آنها ناتوان است (مترجم).
پاسخ دهید